ف قاف

تشنه وصل وی ام آتش دل کارم ساخت

ف قاف

تشنه وصل وی ام آتش دل کارم ساخت

۲۱ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

آسمان کویر لوت بعد از سیزده سال بارید.

دلم که از کویر لوت خشک تر نیست!

کمی بر دلم ببار...



*

صبح 

داخل اتوبوس , اصرار دارد فال حافظی بخرم.

اصرار می کند.

نیت می کنم , فالی برمی دارم.

----------------

عصر

با مردی به فروشگاه می رود.

مرد برایش لباس گرم می خرد.

----------------

...





پاسخ داد: با روضه حسین (ع) نفس تازه می کنم...

-------------------

هوای شهر آلوده است.

شهر تعطیل است.

دنبال مجلس روضه ای می گردم...

-----------------

شاید....



نباشی , نیستم...

------------------------------

پ.ن.1: اگر حجت خدا در زمین نباشد, زمین, اهلش را در خود فرو می کشد.

پ.ن.2: فال حافظ زدم آن رند غزلخوان می گفت/ زندگی بی تو محال است تو باید باشی

پ.ن.3:  (+)         



دستم را محکم بگیر.

مبادا دوباره گم شوم...

------------

پ.ن.: می دانم با تو هیچ وقت گم نخواهم شد.




دو خط موازی بودیم.

چگونه به هم رسیدیم؟



579 صفحه دارد.

به علاوه یک صفحه سرخ.

صفحه 409.

رسیده ام به داستان مسلم (ع).

کاش هیچ وقت به 409 نرسم...


------------------------------------------------

پ.ن.: "کتاب آه" را از دست ندهید.




باران بعد از روضه

یعنی دست خالی بیرون نیامدیم...



کمی آن طرف تر نشسته است.

قبل از نماز جماعت می خواند:

دویدم و دویدم 

به کربلا رسیدم

کنار چشمه آب 

یه مشک خالی دیدم

...





می خواست عاشورایش متفاوت باشد.

میهمان شما شد...




در عزایت سیاه پوش شده ام.

شاید سیاهی های دلم...



حدود ده ماه است نشسته نماز می خواند.

کمرش درد می کند.

عمل جراحی می کند.

نمازها هنوز هم نشسته اند.

با سختی به روضه همسایه می رود.

رسیدم خانه,صدایم می زند:

 "ببین,قیام هایم دیگر نشسته نیست..."



گفت: "یادگاران, کتاب شهید احمدی روشن را حتما بخوان."

-------------------

ذوق می کنم

کتاب را دارد.

امانتش می گیرم.

کاش یکی برای خودم می خریدم.

------------------

قرمه سبزی مسجد دانشگاه را برایم می آورد.

باقی مانده اش را داخل کیف می گذارم.

روغن ها کار خودشان را کرده اند .

کار از کار گذشته است و کتاب امانتی...

------------------

رفته ام راسته کتاب فروش ها.

باید کتاب را برایش بخرم.

-----------------

حالا کتاب قرمه سبزی شده مال من است.

قرمه سبزی نذری ات هم...




میانه ما را گرفته ای.

طغیان کرده ام.

دیگر جای نگاه مهربانی نیز نگذاشته ام.

اما تو میانه ما را گرفته ای.

می خواهی آشتیمان بدهی.

اما برای آشتی دادنمان لازم به این همه ایثار نیست.

به گمانم از مادرتان آموخته اید...



بعد از نماز صبح

آفتاب طلوع نکرده است.

کمی ناخوشی...

به زیر چادر سیاهت خزیده ای و دراز کشیده ای.

مادر مشغول خواندن دعاست.

لبنانی ها جلوتر دعای صباح را می خوانند.

                                                          و تو

وتو از زیر چادرت سیاهت خیره شده ای

                                                        خیره خیره

به گنبد طلایی اش نگاه می کنی

که باد پرچم سرخش را به رقص درآورده است.

و تو محو آن شده ای...