- ۳۰ آذر ۹۱ ، ۲۱:۰۴
- ۱ نظر
دلم که از کویر لوت خشک تر نیست!
کمی بر دلم ببار...
دلم که از کویر لوت خشک تر نیست!
کمی بر دلم ببار...
داخل اتوبوس , اصرار دارد فال حافظی بخرم.
اصرار می کند.
نیت می کنم , فالی برمی دارم.
----------------
عصر
با مردی به فروشگاه می رود.
مرد برایش لباس گرم می خرد.
----------------
...
پاسخ داد: با روضه حسین (ع) نفس تازه می کنم...
-------------------
هوای شهر آلوده است.
شهر تعطیل است.
دنبال مجلس روضه ای می گردم...
-----------------
شاید....
------------------------------
پ.ن.1: اگر حجت خدا در زمین نباشد, زمین, اهلش را در خود فرو می کشد.
پ.ن.2: فال حافظ زدم آن رند غزلخوان می گفت/ زندگی بی تو محال است تو باید باشی
پ.ن.3: (+)
مبادا دوباره گم شوم...
------------
پ.ن.: می دانم با تو هیچ وقت گم نخواهم شد.
به علاوه یک صفحه سرخ.
صفحه 409.
رسیده ام به داستان مسلم (ع).
کاش هیچ وقت به 409 نرسم...
------------------------------------------------
پ.ن.: "کتاب آه" را از دست ندهید.
قبل از نماز جماعت می خواند:
دویدم و دویدم
به کربلا رسیدم
کنار چشمه آب
یه مشک خالی دیدم
...
کمرش درد می کند.
عمل جراحی می کند.
نمازها هنوز هم نشسته اند.
با سختی به روضه همسایه می رود.
رسیدم خانه,صدایم می زند:
"ببین,قیام هایم دیگر نشسته نیست..."
-------------------
ذوق می کنم
کتاب را دارد.
امانتش می گیرم.
کاش یکی برای خودم می خریدم.
------------------
قرمه سبزی مسجد دانشگاه را برایم می آورد.
باقی مانده اش را داخل کیف می گذارم.
روغن ها کار خودشان را کرده اند .
کار از کار گذشته است و کتاب امانتی...
------------------
رفته ام راسته کتاب فروش ها.
باید کتاب را برایش بخرم.
-----------------
حالا کتاب قرمه سبزی شده مال من است.قرمه سبزی نذری ات هم...
طغیان کرده ام.
دیگر جای نگاه مهربانی نیز نگذاشته ام.
اما تو میانه ما را گرفته ای.
می خواهی آشتیمان بدهی.
اما برای آشتی دادنمان لازم به این همه ایثار نیست.
به گمانم از مادرتان آموخته اید...
آفتاب طلوع نکرده است.
کمی ناخوشی...
به زیر چادر سیاهت خزیده ای و دراز کشیده ای.
مادر مشغول خواندن دعاست.
لبنانی ها جلوتر دعای صباح را می خوانند.
و تو
وتو از زیر چادرت سیاهت خیره شده ای
خیره خیره
به گنبد طلایی اش نگاه می کنی
که باد پرچم سرخش را به رقص درآورده است.
و تو محو آن شده ای...