ف قاف

تشنه وصل وی ام آتش دل کارم ساخت

ف قاف

تشنه وصل وی ام آتش دل کارم ساخت

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

به نام سلام


همه قصه های دنیا که تمام شدند, قصه او شروع شد...

----------------

سلام دلش کوچک بود.

خیلی کوچک.

خیلی خیلی کوچک.

شاید به اندازه قطره بارانی...

---------------

سلام دلش گرفته بود.

مثل وقتی که قلب کسی بگیرد.

مثل وقتی که نفس آدمی بگیرد.

سخت و تنگ, دلش گرفته بود.


و سلام گریه کرد.

قطره اشکش دلش بود.

آمد و جاری شد.

و از آن پس سلام دیگر دل نداشت؟

دل داشت

اما دریا دل شده بود...


پ.ن.: دل گرفته را چه حکایت است؟ حکایتش سخت غریب است...


پایانش به دست اوست...

       

در جاده "انقلاب" روی تابلوی نوشته بود:
"جاده لغزنده است؛ دشمنان مشغول کارند؛ با احتیاط برانید!
سبقت ممنوع!
دیر رسیدن به پست و مقام، بهتر از هرگز نرسیدن به امام است.
حد اکثر سرعت، بیش از ولی فقیه نباشد.
اگر پشتیبان ولایت نیستید، لااقل کمربند دشمن را نبندید.
با دنده لج حرکت نکنید.
با وضو وارد شوید. این جاده، مطهر به خون شهداست.


پ.ن.: به نقل از یک پیام




مشهد             

حرم                 

شب

باران

بعد از 

دعا

--من آنجا چه می کردم؟؟؟


پ.ن.:

من دخیل دل خود را به تو طوری بستم

که به این راحتی آقا گره اش وا نشود




پ.ن.: برگرفته از "نقاش فقیر"

هر روز 

از راهی که به نامش زده اند می گذری

به نقاشی اش روی دیوار نگاه می کنی

چشمانش از پشت عینک سیاهش به آسمان خیره است 

و تو از مقابلش می گذری

فکر می کنی

به خودت و خودش

به راهت و راهش...




هم سایه ی نامت هستم.

خیلی های دیگر هم هستند.

ما که حقمان را ادا نکردیم اما شما...


فى حُقوقِ الجارِ ـ : إِنِ استَغاثَکَ أَغَثتَهُ




به نام سلام


همه قصه های دنیا که تمام شدند, قصه او شروع شد...

----------------

سلام زود بزرگ شد.

زودتر از هر بچه دیگری.

شنیدم که کسی می گفت:"سلام یک بچه عادی نیست."

اما سلام خیلی معمولی بود.

اصلا هرجا که نامش را صدا می زدی او هم آنجا بود.

نمی دانم اما همیشه می شد سلام را جایی پیدا کرد.

می شد نامش را صدا بزنی و او را مقابل خودت ببینی.

گفتم که سلام خیلی معمولی بود.

شاید تنها تفاوتش این بود که هیچ تفاوتی با دیگران نداشت.


پایانش به دست اوست...


به نام سلام


همه قصه های دنیا که تمام شدند, قصه او شروع شد...

----------------

هیچ کس نمی داند کی بود؟ کجا بود؟

اما روزی از روزهای خدا بود.

به دنیا که آمد همه نام های دنیا هم تمام شده بودند.

پس نامش سلام شد.

هیچ کس نمی داند چرا.

شاید چون معجزه ای از طرف خداوند بود.

و سلام نامی است از نام های او.


پایانش به دست اوست...