- ۲۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۵۱
- ۵ نظر
به نام سلام
همه قصه های دنیا که تمام شدند, قصه او شروع شد...
----------------
سلام دلش کوچک بود.
خیلی کوچک.
خیلی خیلی کوچک.
شاید به اندازه قطره بارانی...
---------------
سلام دلش گرفته بود.
مثل وقتی که قلب کسی بگیرد.
مثل وقتی که نفس آدمی بگیرد.
سخت و تنگ, دلش گرفته بود.
و سلام گریه کرد.
قطره اشکش دلش بود.
آمد و جاری شد.
و از آن پس سلام دیگر دل نداشت؟
دل داشت
اما دریا دل شده بود...
پ.ن.: دل گرفته را چه حکایت است؟ حکایتش سخت غریب است...
پایانش به دست اوست...