- ۳۰ آذر ۹۱ ، ۲۱:۰۴
- ۱ نظر
دلم که از کویر لوت خشک تر نیست!
کمی بر دلم ببار...
دلم که از کویر لوت خشک تر نیست!
کمی بر دلم ببار...
یکسره یکشب نفسی داشتم
اشکی از دیده دل می رسید
آهی از سوز جگر می رسید
روزگاری آرزویی داشتم
بال و پر , شوق وصالی داشتم
روزگاری چشمه جوشانی از دل می رسید
یکسره یکدم نفس ها داشتم
روزگاری با یاد او سحر ها داشتم
دل پر از سودای پرواز این چنین ها داشتم
روزگاری حرف هایم ساده بود
روزگاری چشم بینا داشتم
روزگاری نماز بی ریایی داشتم
از برای قرآن عمل ها داشتم
پی نوشت اول : روزی دلم گرفت , این ها نوشته شدند.
پی نوشت دوم : ضعیف است , به بزرگواری خودتان ببخشایید.
منطق من هم دو ارزشی است, ((با))و((بی)).
همه چیز به دو دسته تقسیم می شود :
((باخدا)) و ((بی خدا)).
هر روز مدت زیادی شهروند این فضای مجازی می شود.
social network ها که دیگر حکم پدر و مادر جدیدش را پیدا کرده اند.
حتی دیگر ادبیاتش هم به مانند coment ها کوتاه و نیم بند شده است.
تکلیفش با خوش هم روشن نیست , اصلا نمی داند که چرا هر روز وقتی به خانه می رسد اولین کارش بررسی میلش و سر زدن به سایتها و وبلاگ دوستان است.
شاید دنبال کسی است؟
شاید پی چیزی می گردد؟
ولی که؟چه؟
تا کنون فکر کرده ای..........