- ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۷
- ۳ نظر
برایت شده ام مثل فامیل دور.
همان فامیلی که آخرین نفر است که دعوت می شود.
همان فامیلی که کم تر تحویل گرفته می شود.
---------------چه خوب که هنوز فامیل مانده ایم!
حتی یک فامیل دور ِ دور.
من که راضی ام.
تو چی؟
آن قدر دوریم که نسبتمان را هم یادم رفته است!
تو یادت هست؟
راستی یادم افتاد این منم که دورم.
نه تو.
تو همیشه همین جا که الان ایستاده ای ایستاده بودی.
نه؟
راست می گویی
من تو را از خودم دور کردم.
انگار در فضای متریکی زندگی می کنم که گوی ها به شعاع بینهایت زده می شوند.
اما نه!
نه!
نه!
دیگر نمی خواهم فامیل دور باشم.
می خواهم بشوم یک دوست ِ صمیمی ِ صمیمی!
خدا یا اجازه هست؟