- ۱۸ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۵۸
- ۰ نظر
وقتی که به وصال یار رسیدی ...
به نام سلام
همه قصه های دنیا که تمام شدند, قصه او شروع شد...
----------------
سلام دلش کوچک بود.
خیلی کوچک.
خیلی خیلی کوچک.
شاید به اندازه قطره بارانی...
---------------
سلام دلش گرفته بود.
مثل وقتی که قلب کسی بگیرد.
مثل وقتی که نفس آدمی بگیرد.
سخت و تنگ, دلش گرفته بود.
و سلام گریه کرد.
قطره اشکش دلش بود.
آمد و جاری شد.
و از آن پس سلام دیگر دل نداشت؟
دل داشت
اما دریا دل شده بود...
پ.ن.: دل گرفته را چه حکایت است؟ حکایتش سخت غریب است...
پایانش به دست اوست...
پ.ن.: به نقل از یک پیام
مشهد
حرم
شب
باران
بعد از
دعا
--من آنجا چه می کردم؟؟؟
پ.ن.:
من دخیل دل خود را به تو طوری بستم
که به این راحتی آقا گره اش وا نشود
از راهی که به نامش زده اند می گذری
به نقاشی اش روی دیوار نگاه می کنی
چشمانش از پشت عینک سیاهش به آسمان خیره است
و تو از مقابلش می گذری
فکر می کنی
به خودت و خودش
به راهت و راهش...
خیلی های دیگر هم هستند.
ما که حقمان را ادا نکردیم اما شما...
فى حُقوقِ الجارِ ـ : إِنِ استَغاثَکَ أَغَثتَهُ
همه قصه های دنیا که تمام شدند, قصه او شروع شد...
----------------
سلام زود بزرگ شد.
زودتر از هر بچه دیگری.
شنیدم که کسی می گفت:"سلام یک بچه عادی نیست."
اما سلام خیلی معمولی بود.
اصلا هرجا که نامش را صدا می زدی او هم آنجا بود.
نمی دانم اما همیشه می شد سلام را جایی پیدا کرد.
می شد نامش را صدا بزنی و او را مقابل خودت ببینی.
گفتم که سلام خیلی معمولی بود.
شاید تنها تفاوتش این بود که هیچ تفاوتی با دیگران نداشت.
پایانش به دست اوست...
همه قصه های دنیا که تمام شدند, قصه او شروع شد...
----------------
هیچ کس نمی داند کی بود؟ کجا بود؟
اما روزی از روزهای خدا بود.
به دنیا که آمد همه نام های دنیا هم تمام شده بودند.
پس نامش سلام شد.
هیچ کس نمی داند چرا.
شاید چون معجزه ای از طرف خداوند بود.
و سلام نامی است از نام های او.
پایانش به دست اوست...
آقا قرار شاه و گدا هست یادتان...
مشهد...
حرم...
ورودی باب الجوادتان
(+)
---------------------------------------------
پ.ن.: سری به لینک بزنید, مطلب امانتی از آنجاست.
یک جلسه که دور حاجاقا جمع شده بودیم.
مصطفی پرسید:
((حاجاقا!یه ذکر بده شهید شیم.))
حاجاقا خوشوقت گفت:
(( شما اول کارتون رو تموم کنید,بیاید بهتون میگم چی کار کنید شهید بشید.))
------------------------------------
نمی دانم
شاید همان جمله ای که حاجاقا گفت
ذکر شهادت بود.
حتما مصطفی کارش را تمام کرده بود...
------------------------------------
پ.ن.اول: برگرفته از "یادگاران,کتاب شهید احمدی روشن."
پ.ن.دوم: مصطفای شهید
و امام هم روزه.
موقع افطار, کاسه شیر را...نه...کاسه زهر را به ایشان داد و ... .
علامه باقر شریف القرشی:
زهر بلافاصله روده هایش را پاره کرد .
وامام از درد به خود می پیچید.
و می فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون.
تنها ترین!
به ذکر مصیبت چه حاجت است
ما را نسیم نام تو دیوانه می کند
--------------------------------------
پ.ن.: برگرفته از کتاب "حسن بن زهرا (ع)"
دیدن یا ندیدنت , مساله این نیست.
دیدن یا ندیدنم , مساله این است.
---------------------------------------------------------
پ.ن.اول: گفت برای حل مساله اول چهل شب مسبحات بخوان. (+)
پ.ن.دوم: بنا به "گفته عنوان" شرمنده است.
که معمول است بر برگه ترحیم نوشته شود.
اما گاهی
"چهل روز گذشت.", یعنی چهل روز , گذشت.
از سر گذشت.
بی تو گذشت.
در غمت گذشت.
از سر گذشت.
گذشت...
-------------------------------------
"چهل روز گذشت." ِ امسالش , "چهل روز گذشت." ِ سال های پیش نبود.
"چهل روز گذشت.", از چهل روز پیشش , و دل , تنگ شد.
و به رسم چهل روز پیش از "چهل روز گذشت." عمل کرد.
-----------------------------------
پ.ن.: ر.ک. "عاشورایی متفاوت"